یادمه که دو دل بودم سر زنگ بهت. میترسیدم گریم بگیره سر حرف زدت باهات! زنگ که زدم اونقدر رها و بیخیال بودی که یه لحظه دلم گرفت که چرا من فقط طرف درگیر و مچاله شدهی ماجرام؟ اما فقط یه لحظه. بعدش به تخمت گرفتنم نجاتم داد. قبلش بغضمو قورت دادم و بهت گفتم که زندگی سخت شد؛ زندگی یهو خیلی سخت شد و به سختی بغضمو قورت دادم و جلو آیینه بودم و یادمه که اشک تو چشمام جمع شد. اون طرف اما یه غریبه بود. انگار یه غریبه بود که باهاش از مچاله شدن قلبم حرف زده بودم. بازیگر کیارستمی رو توت نجات داد و نرگس شیش ماه پیش منو، و حالا به هیچ جات نبودنم نجاتم داد. واسه همون هم بود که بعد قطع کردن بهت اساماس دادم که مرسی! کاش زودتر زنگ زده بودم. نکوشتم که مرسی که کلهم به تخمت گرفتی. مرسی که به تخم گرفتنت منو هم از بند آزاد کرد. بذار بگم از اونشب به بعد نفس کشیدم، دیگه بغض نکردم و چشمامم پف نکرد. بگم که هیچ چیز نمیتونست اینقدر زود خوبم کنه که به تخم گرفتن تو. مرسی!
- این ماجرا تموم شد ولی من همچنان باور دارم به اون روز. 'باور' دارم. منتظرشم؟ نه. میمونم؟ ابدا. ولی باور دارم بهش. با یه نقطه تهش، خیلی قرص و محکم.
- ۹۹/۰۳/۲۲