تا این سن هنوز به این نتیجه نرسیدم که دودستی خودمو بچسبم یا اونی که دوس دارم باشم.
امروز مچ خودمو گرفتم که داشت بادقت نگاه میکرد به آدمی که دوس داره باشه، استایل و تیپ دلخواهش، اون بیخیالی و رهایی که میخواد داشته باشه. دختری که دوسش دارم، حقیقتا خیلی ستایشش میکنم، موهای مشکی و ابروهای پرپشت مشکیتر داره؛ استایلای مینیمال و ساده و بعضا تکراریای میزنه و سرش تو کتاب و فیلمه. و آها! صورت معمولا بیآرایشش. این اون نمونهی عینی از ذهنتیم راجع به دختریه که دوس دارم باشم. برای اونور بومم هم باز نمونهی عینی دارم! میگم اونور بوم چون دقیقا اونور بوم این دختره. پرزرق و برق و همیشه آرایشدار و چیتان پیتان شده و آرابیرا. ماکسیمال محض یحتمل. حالا اینطوری که نوشتم تو ذهن خودمم یه پلنگ اومد، ولی نتچ پلنگ نیست. قشنگه، خانومه، خیلی خانووووومه. خانوم دیگه، به معنای واقعی زن در معنای تیپیکالش. همیشه چیتان پیتان شده و عروسکی و نازکتر از برگ گل. :))
یه وقتا آدم درونم به اون دختر اولیه نگاه میکنه و قربون قد و بالاش میره و دلش میخواد چیتان پیتان شده نه، اصیل و موقر و رسمی باشه؛ گاهی اوقات هم به عروسک دومی نگاه میکنه و دلش عروسک بودن میخواد؛ چیزی که به گمونم از شخصیت من خیلی دوره.
من آدم عروسک و نازنازویی نیستم گمونم، میگم گمونم چون از این پسره یاد گرفتم به هیچ چیز خیلی مطمئن نباشم و قاطع نظر ندم که من اینطورم یا نیستم. مثلا؟ هیچوقت فکر نمیکردم آدم لوسی باشم، اصلا لوس بودن درونم تعریف نشده بود تا این پسر چشمامو باز کرد و بهم گفت لوسم. :))) و شوکه شدم که من؟! تو رو قرآن خوب نگاه کن، من؟ و بهم گفت گاهی اوقات تصورت از خودت فاصله میگیره با چیزی که هستی و واسه همون شوکه میشی. گفت لوس نیستی ولی هستی؛ اینکه شبیه بقیه لوس نیستی دلیل بر لوس نبودنت نیست. و اولش گارد داشتم و باورم نمیشد؛ رفتم از تک تک دوستای نزدیکم پرسیدم که من لوسم؟ جوابها نه قاطع بود. اصرار کردم که خوب ببین، کمی هم لوس نیستم؟ جوابها دوباره نه بود. و حتی خندیدن که تو؟ لوس؟ نه بابا. کی بهت گفته! بعدتر از مامان پرسیدم و جوابش نه قاطع بود و با حالت چهرهای که فکر میکرد خل شدم. بعدتر به پسره گفتم اشتباه میکنی! و چند لحظه بعد خودم جواب خودمو دادم و معما حل شد.
من ظاهرا آدم لوسی نیستم، فرزند، خواهر و دوست لوسی نیستم، تو جامعه میلیونها سال نوری از لوس بودن فاصله دارم ولی برای اونی که باید، لوسم. لوس هم نه اینکه لوس باشم ولی بغلیام، گاهی اوقات دلم میخواد لم بدم تو بغلش و ببوستم، نازم کنه و قربون صدقهم بره. تعریفمو بهتره از سلین پیش غروب کامل کنم. میگفت من تو زندگی حرفهایم زن مقتدریام و نیاز ندارم یه مرد خرجمو بده ولی به یکی نیاز دارم که دوسم داشته باشه و دوسش داشته باشم. و خب همین. مثل همیشه رشته کلام از دستم خارج شد و از یه چیز شروع کردم و به چیزهای دیگه پریدم.
نتیجهی فکرامم بنویسم. که دوس دارم شبیه خودم باشم. دوس دارم خودم باشم و یاد بگیرم. شاید گاهی اوقات دلم عروسک بودن خواست و گاهی اوقات اصیل بودن. گاهی اوقاتم هردو! و بیشتر فکر کردم که بسپرم به زمان، و بدون گارد ببینم من واقعی بیشتر به کدوم بوم تمایل داره. یه روز خودمو پیدا میکنم.
- ۹۹/۰۷/۱۲