روزای عجیبی رو دارم میگذرونم. درس هست و تو هم هستی. تماما حواست بهم هس، به من، به درسم، به اینکه تشویقم کنی بهتر بخونم، به اینکه ناامید نشم و اینکه اینقدر بهم باور داری. یه هفتهای هس درسو شروع کردم و هر روزشو همراهم بودی و هی وقت نماز به اون بالاسری میگم واقعا؟ چیزی که میخواستمو بم ندادی ولی بهترشو دادی؟ واقعا؟ و هی سجده میرم و بش میگم خیلی چاکریم. هی هر روز به این فکر میکنم که آدمایی که یکی رو همراهشون دارن چقدر راحتتر گام برمیدارن، چه راحتتر مسیرو طی میکنن. و چقدر من این سالا انرژی گذاشتم که اون یه آدم خودم باشم. واقعا قویام. :)) و حقیقتش به اون روال عادت کردم و این روزا که میبینم یه نفر حواسش بهم هس، تایمهای استراحتمو میپرسه که ببینه کی پیام بده، دستشو گذاشته رو شونم و دلگرمی بهم میده یکم عجیب غریبه واسم. و گاها پنیک میزنم حتی، تصمیم میگیرم برم گم و گور شم و فقط خودم و خودم باشم. درکل اما حس عجیب، ناشناخته و البته قشنگیه. شکر.
- ۹۹/۰۴/۱۴