پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

  • ۰
  • ۰

چهل و پنجم.

روزای عجیبی رو دارم میگذرونم. درس هست و تو هم هستی. تماما حواست بهم هس، به من، به درسم، به اینکه تشویقم کنی بهتر بخونم، به اینکه ناامید نشم و اینکه اینقدر بهم باور داری. یه هفته‌ای هس درسو شروع کردم و هر روزشو همراهم بودی و هی وقت نماز به اون بالاسری میگم واقعا؟ چیزی که میخواستمو بم ندادی ولی بهترشو دادی؟ واقعا؟ و هی سجده میرم و بش میگم خیلی چاکریم. هی هر روز به این فکر میکنم که آدمایی که یکی رو همراهشون دارن چقدر راحت‌تر گام برمیدارن، چه راحت‌تر مسیرو طی میکنن. و چقدر من این سالا انرژی گذاشتم که اون یه آدم خودم باشم. واقعا قوی‌ام. :)) و حقیقتش به اون روال عادت کردم و این روزا که میبینم یه نفر حواسش بهم هس، تایم‌های استراحتمو میپرسه که ببینه کی پیام بده، دستشو گذاشته رو شونم و دلگرمی بهم میده یکم عجیب غریبه واسم. و گاها پنیک میزنم حتی، تصمیم میگیرم برم گم و گور شم و فقط خودم و خودم باشم.  درکل اما حس عجیب، ناشناخته و البته قشنگیه. شکر.

  • ۹۹/۰۴/۱۴
  • Zz

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی