پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

  • ۰
  • ۰

از حس عجیب گفتم یادم اومد از این حسه که یه هفته‌س دارم تجربه میکنم. که نمیدونم چقدر دووم میاره و تا کجا دارمش اما قدر میدونمش. واقعا قدر میدونمش. با تک تک سلولای بدنم! که هی ته نمازام میشینم و رو میکنم به اون بالا‌سری و میگم خیلی چاکریما، دمت گرم. 

 

که یه چیز بهتر از چیزی که میخواستم انگار بهم داد. و من هی شکر میکنم بخاطرش چون دلم نمیخواد از دستش بدم. ولی این دلم نمیخواده هم اعث نشده مثه سگ بچسبمش، نتچ، آزاد و رها و سکسی. :دی

 

 

پ.ن: من سال‌ها خودم مشوق خودم بودم. خودم وقت زمین‌خوردنا دست خودمو گرفتم، خودم گفتم بدو چیزی نمونده، خودم گفتم تلاش کن، زنده بمون و بجنگ. و حالا که تو هستی متوجه شدم چه انرژی‌ای این سالا گذاشتم، که چقدر قوی بودم و چقدر راضی‌ام از آدمی که ساختم. حالا تو هستی و قربون دویدنام میری، قربون چار صبح بیدار شدن‌ها و درس خوندن‌ها و ناله‌های پی‌ام‌اس و خسته‌شدن‌ها. هر بار که میگم درستش میکنم و میگی میدونم، میگی میتونی و کاری نیست که از پسش برنیای قلبم نمیزنه‌. باورم نمیشه واقعیه. و شکر این حس عجیب و فوق‌العاده رو میکنم، هر روز.

  • ۹۹/۰۴/۱۶
  • Zz

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی