پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

  • ۰
  • ۰

در کنار همه‌ی حسام، همه‌ی وقتایی که حس میکنم کافی نیستم حس این متن هس. شاید چون نمیدونم چی شده و چه اتفاقی افتاده بینتون که جدا شدین و لابد چون چند ماه پیش در جواب اینکه هنوز دوسش داری گفتی نمیشه نداشت و قلب من نتپید.

سال‌ها قبل که تنها بودم مانا منو به زور با دوستاش می‌برد بیرون. تو یکی از اون بیرون رفتن‌ها یه پسری بود که میخواستن ماها رو باهم آشنا کنن. پسره یه دختری رو دوست داشت که مهاجرت کرده بود. با تموم وجودم نمیخواستم بخشی از زندگی مردی باشم که دختر موردعلاقه‌ش مهاجرت کرده بود و نتونسته بود داشته باشدش. و تو جمع‌هاشون نرفتم دیگه. حال امروز صبحم چیزی شبیه حال همون روزام بود. که :
Dudes, let me just be me, alone in darkness. It's ok for me to be there. I don't wanna be part of you.

 

گاهی اوقات که این حس میاد سراغم میخوام با تمام توانم ازت فاصله بگیرم و برم، اونقدر برم که اندازه‌ی یه نقطه‌ی‌ محو شم.

حالا که فکر میکنم نمیدونم چقدر دیگه میتونم با این همه ندونستن دووم بیارم، تنم زخمی شده و از زخمام خون میچکه و نمیدونم تا کی میتونم بی‌توجه باشم بهشون و سعی کنم روشون مرهم‌های موقت بذارم‌.

  • ۹۹/۰۷/۱۸
  • Zz

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی