پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

  • ۰
  • ۰

هشتاد و پنج.

از همون سه و نیم بیدارم همچنان. با این تفاوت که رو تخت افتادم و بدن درد دارم و دل‌فاکینگ‌درد. البته که تا دوازده شیمی خوندم و یه ایونت ریاضی هم دادم ولی از زندگی عقب افتادم. صبحی که بالاخره از تخت کنده شدم، کنار شوفاز نشسته بودم و گریه میکردم، با خودم میگفتم به کلش فکر نکن. به اینکه چقدر کار رو سرت ریخته فکر نکن. به تهش اصلا فکر نکن. فقط فکر کن قدم درست بعدی چیه؟ همین‌. دونه به دونه، قدم به قدم.

مثل یه بالون شدم که کلی کیسه بهش وصله. سنگینم، هزار کیلو وزنمه و دوس دارم بمیرم. باید سبک کنم خودمو. باید رها، کلمه‌ای که ازش بارداریم، شم. باید رها شم.

  • ۹۹/۰۸/۱۵
  • Zz

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی