میخوام یه بار دیگه تو خیالم برگردم به اواخر آذر، شبی که چشمامو بوسیدی و گردنمو نفس کشیدی و بعد این طناب رو زمین بذارم.
میخوام یه بار دیگه تو خیالم برگردم به اواخر آذر، شبی که چشمامو بوسیدی و گردنمو نفس کشیدی و بعد این طناب رو زمین بذارم.
امشب که تو رفتی یزدانی پلی شد، برگشتم به هوای سرد و قدمزدنها و گریه کردنهام، تو حموم خوابگاه و قدمزدنهای پر بغض حد فاصل سعدی تا ابوطالب. هنوز هم امشب باهاش بلند میخوندم تو رفتهای و بهتر که من هم نباشم. یا اونجا که میخونه بگو چگونه باید برایت بمیرم؟ آهنگش غم داره واسم، یه لایه غم نازک میشینه رو قلبم و وادارم میکنه باهاش همخوانی کنم وقتی میخونه تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم.
اون روز پسره برام یه meme فرستاده بود که سه تا عکس بود از چیزمیزای نادر و چیزایی که دیگه وجود ندارن مثل دایناسورها، و چاهارمیش این تکست که دختره پیشنهاد رابطه بده. براش نوشتم که اینکه غیرممکن نیست، وجود داره. گفت داره ولی کمه، خیلی کمه. گفتم پس من جز موارد نادرم. :)) هیچی نگفت و آفلاین شد. رفتم و ده دقیقه بعدش دیدم نوشته باید اعتراف کنم که اون پسر خوشبختترین پسر دنیاس. و اینطوری شدم که ای آقا :)) نمیدونی که جواب منفی گرفتم. میدونم دلش خیلی میخواد باهام باشه و دوسم داره و زیاد خوشش میاد ازم ولی انتظار این اعترافو نداشتم وقتی نمیتونم پاسخی که دوس داره رو بهش بدم. و با شوخطبعی ردش کردم اما چی میشد آدمها جای خودشون میبودن؟ چی میشد مشتاق میبودی بهم؟ کاش دوسم داشتی.