پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نقطه سر خط.

میخوام یه بار دیگه تو خیالم برگردم به اواخر آذر، شبی که چشمامو بوسیدی و گردنمو نفس کشیدی و بعد این طناب رو زمین بذارم.

  • ۰
  • ۰

امشب که تو رفتی یزدانی پلی شد، برگشتم به هوای سرد و قدم‌زدن‌ها و گریه کردن‌هام، تو حموم خوابگاه و قدم‌زدن‌های پر بغض حد فاصل سعدی تا ابوطالب. هنوز هم امشب باهاش بلند میخوندم تو رفته‌ای و بهتر که من هم نباشم. یا اونجا که میخونه بگو چگونه باید برایت بمیرم؟ آهنگش غم داره واسم، یه لایه غم نازک میشینه رو قلبم و وادارم میکنه باهاش همخوانی کنم وقتی میخونه تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم. 

  • ۰
  • ۰

اون روز پسره برام یه meme فرستاده بود که سه تا عکس بود از چیزمیزای نادر و چیزایی که دیگه وجود ندارن مثل دایناسورها، و چاهارمیش این تکست که دختره پیشنهاد رابطه بده. براش نوشتم که اینکه غیرممکن نیست، وجود داره. گفت داره ولی کمه، خیلی کمه. گفتم پس من جز موارد نادرم. :)) هیچی نگفت و آفلاین شد. رفتم و ده دقیقه بعدش دیدم نوشته باید اعتراف کنم که اون پسر خوشبخت‌ترین پسر دنیاس. و اینطوری شدم که ای آقا :)) نمیدونی که جواب منفی گرفتم‌. میدونم دلش خیلی میخواد باهام باشه و دوسم داره و زیاد خوشش میاد ازم ولی انتظار این اعترافو نداشتم وقتی نمیتونم پاسخی که دوس داره رو بهش بدم. و با شوخ‌طبعی ردش کردم اما چی میشد آدم‌ها جای خودشون میبودن؟ چی میشد مشتاق میبودی بهم؟ کاش دوسم داشتی.