از دیشب که عوض نظر راجع به گردنبندی که نشونت دادم برام نوشتی من بخرم برات و بعدتر گفتی میخوام این گرنبندو من گرفته باشم برات دلم تنگ شد برای بغلکردنت. محبت های تو همین شکلیه. آروم و زیرپوستی و به دور از هیاهو. برام نوشته بودی سورپرایزش خراب میشه اما میخوام من گرفته باشمش برات. و من دلم ریخته بود. از بعد این حرف دیگه مهم نبود چی رو قراره بگیری واسم، همین یه چیزی از تو داشتنه قلبمو فشرده کرد. تپیدنهای دل بیرون فکند از آب ماهیها را؟ یا همچین چیزی. بعدتر که هی هرچی میخواستم موجود نبود و میرفتیم گزنیهی بعدی تو لیست میخواهمهام، پرسیدی تا گزینهی چند رو قلبا میخوای؟ نکنه آخرش سرسری یه چیزو انتخاب کنیم؟ گفتم همهشو میخوام و قلبم در این مورد بزرگه. ریپلای زدی که قربون قلب بزرگت بشم. و قلبم آب شد.
- ۹۹/۰۹/۱۱