پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پنج و سه.

واقعیت شاید اینه که تو آدم امنی نیستی. همیشه فکر میکردم من اون آدم ناامنه‌ام، من کسی‌ام که میذاره و میره و یهو میتونه ازش هیچ خبری نباشه. بعدتر دیدم من اتفاقا اون آدم امن‌ام، اون آدمه که منتظر میمونه، اون آدمه که امید داره، اون آدمه که تا دونه‌ی آخر امیدشو خرج میکنه تا تو قلبش نگهت داره. من اتفاقا آدم امنی‌ام. آدمی‌ام که چون روال هر شب، شب به خیر گفتن + ماچ یا بغله یه شب مثل امشب که فقط شب به خیر میگی منتظر میمونه که بوس یا بغلشو بهش بدی و بعد بخوابه. که در نهایت هم ازش دریغ میکنی.

 

تو آدم امنی نیستی و من هر بار هزارتا دلیل میارم واسه خودم برای امن بودنت و اینکه میتونم بهت اعتماد کنم‌ و دلمو قرص. خانوم عین بهم گفت نترس، دود نمیشه بره تو هوا، هست و تنها مشکل فاصله‌تونه. و من دل‌خوش کرده بودم به حرفش‌. به خیلی دوستت داره‌ها. خودم که نمیرسم به اینکه خیلی دوسم داری، پس دل میبندم به حرفای بقیه که بهم بگن خیلی دوستت داره. و موقتا باورم میشه و دلم خوش. ولی نتچ. نباید وعده وعید بدم به خودم. امشب که خوشحالیم برای بار هزارم یهو دود شد رفت هوا و جاش مات موندم، گفتم این دندون لقو باید بکنی بندازی دور. مگه نمیخواد دوست باشین؟ خب دوست بودنو نشونش بده. من اون به تخممی رو که تو دوستی‌هام دارم باید نشونت بدم پسر. که من این آدمی که پیش تو هستم نیستم. من آدم منتظر بمونِ ملاحظه‌گر نیستم. صد ساله پیشت سرکش و یاغی و رام‌نشو نبودم و یادت رفته من اینقدر رام نیستم. تو هوا یه خط و یه نشون برای خودم کشیدم و چشمامو بستم.