پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دارم فکر میکنم به تنها آدمی که اهمیت نمیدم خودمم. فقط واسه خودمه که میگم عب نداره ناراحت بشه، اشکش دربیاد و هزار بار خم بشه. 

دیشب خوابتو میدیدم. خیلی واقعی بود. خیلی. اونقدر واقعی که وقتی بیدار شدم چشم بسته گوشیمو چک کردم. نبود. پیامی نداشتم. و همونجا دلم سوخت برای روان و ناخوداگاهم. 

 

میدونی؟ وقتی یه چیز ساده رو خواب میبینی، وقتی یه سری مسائل پیش و پا‌افتاده رو خواب میبینم خیلی دلم به حال خودم میسوزه. که یه چیزی تو گوشم میگه تو چیکار کردی با این بچه؟ 

دیشب که خواب میدیدم ایمیل دارم ازت، که ایمیلمو باز کرده بودم و چند تا ایمیل داشتم ازت و یادمه که هم متعجب بودم و هم از ذوق داشتم میمردم. دلم گرفت از این. که چه چیزای کوچیکی برات رویا شدن دختر جون.. چرا آخه؟

امیدتو بریز دور و جمع کن خودتو. ترمیم کن روان آسیب دیدتو. خوب میشی. ایمان دارم که زود زود خوب میشی.‌ :*

  • ۰
  • ۰

خاک تو سر من. ای خاک تو سر من.

.

.

لرزم گرفته. کنترل اشکامو از دست دادم. قلبم؟ نمیزنه انگار‌. کند میزنه. کندد. و فشردست. خیلی فشرده. گلوم درد میکنه. اونقدر بغض دارم که قلبم، گلوم درد میکنه. کاش زودتر از اینا بیدار میشدم. کاش هر بار که نوشتم تمومش کن تمومش میکردم. کاش نمیرسید به اینجا و اینطوری نمیخوردم به در. با سر نمیرفتم تو در‌ 

 

لعنت به من. خاک تو سر من. حقیقتا خاک تو سر من. ای خااااک تو سر من.

  • ۰
  • ۰

میدونی یهو بدم اومد. که چقدر مسخرم آخه. چرا اینقدر دست خالی امیدوارم من؟ چرا فکر میکنم همه چیزو میتونم درست کنم؟ اشک تو چشمام‌ جمع شد. غصم شده اصن. خیلی غصم شده. که دوباره یادم اومد نمیتونم. تلاش های بیهوده. خیلی بیهوده. مگه غار آدم چشه؟ یا به قول تو ناراحتی عنه؟

نمیخوام‌ دیگه. هیچی نمیخوام. هیچیِ هیچی.

  • ۰
  • ۰

یخ می‌کنم.

امروز دنبال عکسی تو اسکرینام بودم و اتفاقی رسیدم به اسکرین اون پستی که از وبلاگت گرفتم. که توش از حسرتات براش نوشتی و کارایی که دوس داشتی باهم انجام بدین و نشده. از تنی که تجربه کردی.. و قلبم نمیزنه دیگه. این نوشته‌ مثل چاقوییه که تو قلبم میچرخونم. هر بار خون ریزی میکنه. هر بار باعث میشه چند ثانیه نفسمو حبس کنم. هر بار درد داره.‌ نباید دستم میرسید بهشون، نباید هیچوقت اینجور نوشته هاتو میخوندم؛ ولی کار از کار گذشته و حالا که خوندم باید تا تهش بخونم. اونقدر بخونم که قلبم تیکه تیکه شه و اون تیکه‌ای که تو توش عزیزی سالم نمونه.  اونقدر بخونم که سِر شم بهت. که هیچی دیگه منو برنگردونه بهت. که دیگه تو دلم نگم دوستت دارم. دیگه قربونت صدقت نرم.‌ دیگه عکستو باز نکنم و قندای تو دلم یکی یکی آب نشه. دیگه دوسِت نداشته باشم عزیزدلم. دیگه عزیزدلم هم نباشی عزیزدلم. آخ عزیزدلم، عزیزدلم، عزیزدلم!